سلام
سلام
دل شیشه
وقتی به دوستانم گفتم که شیشه ها هم دل دارند، همه به من خندیدند؛ اما من به چشم خودم دیدم وقتی یک روز سرد روی شیشه بخار گرفته نوشتم «من تنها هستم» برایم گریه کرد.
راز هستی
حل معمای هستی را نوک زبانم حس می کنم. آنقدر کوچک است و آنقدر ساده که حل جهانی از بی نهایت معماها را زنجیره وار در پی خود دارد.
آری، راز آفرینش را می دانم. نوک زبانم هست. اتفاقاً بسیار ساده است. شاید بسیار هم مسخره باشد. اما هرقدر به مغزم فشار می آورم بر زبانم نمی آید. انگار که روی نوک زبانم گیر کرده است. فقط منتظر شلیک یک گلوله در مغزم است. تا این راز بر زبان جاری گردد!
گلوله در خان چرخیده است. هم اوست که آمده نفسم را بگیرد. اینک راز هستی بر زبانم جاری شده است اما کسی را نمی بینم که این راز را بر او برملا سازم.
اگه حال داشتین یه نظر بدین
خدانگهدار
دوستان سلام
ببخشید که دیر شد
صبح یک روز من از پیش خودم خواهم رفت *** بی خبر با دل درویش خودم خواهم رفت >>> میروم تا در میخانه مست کنم *** جرعه بالا بزنم انچه نباید بکنم >>> بی خیال همه کس باشم و دریا باشم *** دائم الخمرترین ادم دنیا باشم >>> انقدر مست که اندوه جهانم برود *** استکان روی لبم باشد و جانم برود >>> برود هر که دلش خواست شکایت بکند *** شهر باید به من الکلی عادت بکند
معجزه خنده
پیرمرد هر بار که می خواست اجرت پسرک واکسی کر و لال را بدهد، جمله ای را برای خنداندن او بر روی اسکناس می نوشت. این بار هم همین کار را کرد.
پسرک با اشتیاق پول را گرفت و جمله ای را که پیرمرد نوشته بود، خواند. روی اسکناس نوشته شده بود: وقتی خیلی پولدار شدی به پشت این اسکناس نگاه کن. پسر با تعجب و کنجکاوی اسکناس را برگرداند تا به پشت آن نگاه کند. پشت اسکناس نوشته شده بود: کلک، تو که هنوز پولدار نشدی!
پسرک خندید با صدای بلند؛ هرچند صدای خنده خود را نمی شنید
زندگی
بر اثر عارضه مرگ مغزی در آی سی یو بستری بود. احوالش را که از تنها فرزندش می پرسیدند می گفت: خدا بیامرزدش.
چند روز بعد فرزند به علت پریشان حالی در یک حادثه رانندگی قلبش از طپش ایستاد در حالی که قلب پدر هنوز می طپید.
وسواس
از وقتی که خانه ویلائیش را با گرانترین لوازم لوکس و نفیس تزئین کرده بود؛ خانه را به هیچ وجه خالی نمی گذاشت. اما عید امسال پس از چند سال به بچه ها قول داده بود که حتماً آنها را به مسافرت ببرد. در روز عزیمت توقف یک ماشین جلوی خانه او را نگران کرد. صبر کرد تا ماشین برود، اما تا روز بعد همچنان در آنجا متوقف بود. طولانی شدن توقف ماشین وسواس و نگرانیش را بیشتر کرده بود، سرانجام در روز سوم صاحب ماشین به اتفاق تعمیرکاری آمدند و پس از ساعتی خودرو را تعمیر کرده و رفتند. با رفتن ماشین، تعطیلات او هم رو به اتمام بود و زمان باقیمانده برای سفر کافی نبود؛ او امسال هم نگهبان اثاث منزلش شد...
اگه وقت کردید یه نظر بدید
خوش باشید.
ســــــلام
طلاق
++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
بدون شرح
+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
خوش باشید